هميشه باش، هميشه..خب؟ :)

ساخت وبلاگ
دو سال، دو سالُ نيمِ پيش بود گمونم، اون موقع من هنوز سآرا رو نداشتم..نشسته بودم لب كانترِ كنارِ پنجره و چاى ميخوردم كه همسايه كناريمون اومدُ تكيه داد به ديوارِ كنارِ پنجره شون، يكدونه شير داغ كن توى دست ش بود و يكدونه تلفن هم بينِ شونهُ گوشش و چون پُشت ش به پنجره بود من رو نديدُ شروع كرد بلند بلند با دوست ش صحبت كردن، اون وسط ها، چند دقيقه قبل ازينكه چاىِ من تموم شه شنيدم كه به دوست ش ميگفت كه " آدم فقط يدونه دوستِ صميمى داره كه باهاش راحتُ هر دقه كه بخواد ميتونه ببيند ش، مابقى دوست هستن، ولى پيششون اونى نيست كه هميشه با خودش هست "، من چاى م تموم شد و از روى كانتر پريدم پايين و رفتمُ همينطور كه ليوان م رو ميشستم به اين فكر كردم كه پس رابطه ى منُ بستى چيه اسم ش كه تمامِ مدتى هايى كه كنارِ هم بوديم معمولى ترين ها محسوب ميشديم براى هم و چند روز قبل از آخرين بارى كه همُ ببينيم صميميت مون شروع شد، منُ بستى اى كه از پشتِ اين صفحه ى شيشه اى ميفهميم هم رو، بيشتر از همه ى اطرافيان مون..اون موقع فكر ميكردم كه خآنمِ همسايه اشتباه گفتِ، تا همين پارسال هم بر اين بودم همچنان..تا اينكه سآرا، خيلي نرم اومدُ نفوذ كرد به اعماقِ منُ من رو از اين جهلِ مركب در اورد :)

پ.ن: سآرا، اگه تو نبودى، من نه دوستى داشتم كه پيشش، همه ى همه ى خودم رو بروز بدم، و نه كسى رو داشتم كه بينِ اين همه كلافگىِ ساعتِ ده شب بهش زنگ بزنمُ هى حرف بزنمُ هى با هم بزنيم زيرِ خنده..

پ.ن ٢:سآرا، دخترِ قشنگِ من، ازت ممنونم كه هستىُ اينهمه روح نوازى برام قشنگ جونِ من :*

پ.ن ٣: بوس به كَله ت دختر جون ^-^

چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 9:44