anne&green gables

ساخت وبلاگ

نمیدونم بازم به اینجا سر میزنی یا ن اما با دیدن اسم دختر دارچینی دوباره به یاد اوردم...cinnamon girl

شاید این کلمه جواب سوالی بود که تمام این مدت از خودم می‌پرسیدم... مغزمو ب عقب میبردم تا یادم بیاد، تا بتونم ازت نشونی پیدا کنم اما انگار عقربه های ذهنم زنگ زده بودن...
تنها کلمه‌ای که یادم میومد دختر پرتقالی بود، نمیدونم چرا اما همیشه با دیدن پرتقال و رنگ نارنجی یاد تو میوفتادم، یاد آنه و گرین‌گیبلز، یاد اون نیمکت آخر مدرسه که روش نامه‌ی بیست سالگیمونو نوشتی....
تو نوشتی و من هرچی نوشته بودمو خط زدم گفتم بعدا می‌نویسم،،
اما هیچوقت ننوشتم چون فکر میکردم قلمم نمیتونه به قشنگی قلم تو باشه،
میخواستم صبر کنم تا با بهترین کلمات واست بنویسم،میخواستم صبر کنم تا بازم سرتو بزاری روی پام و من روان و قشنگ برات کتاب بابا لنگ دراز بخوانم
نمیدونم وقتی این متنو می‌خوانی چه حالی داری،اصن نمیدونم میبینیش یا ن
اما میخوام بدونی من بغضم توی ۲ سال پیش داره قدم میزنه توی ۲۳ خرداد که خاطراتت واسه‌ی همیشه جاموندن و دیگ خبری از خودت نبود....
توی روزایی که مدام با خودم میگفتم امکان نداره تنهام بزاری اما یهو دیدم پشتم خالی شد.....فکر میکردم تمام این سالها داشتی تحملم میکردی و من هیچوقت نتونستم خوشحالت کنم،،فکر میکردم فراموشم کردی.....
خواستم بهت بگم گذشته رویا نبود اما من و تو افسانه‌‌ایم... افسانه ای که هر سال آذر ماه منو به یاد اون میندازه....جرقه ای که خاموش شده بود اما هنوزم نور داشت...بگو هنوزم نور داری،بگو میشه بازم تابید:) چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....

ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 18:26