كاشكى يك كمى بزرگ تر بودم، اونوقت خيالم كه از مامان اينا راحت ميشد، كوله م رو برميداشتم و گم ميشدم بينِ پيچُ خمِ كوهُ كمر..دوست ندارم آدمِ موندن باشم..
پ.ن: يادِ فلوكس واگنِ رويايى م افتادم..ميدونى، رنگ ش زردِ و كرم..شايد اين فلوكس واگن و مشتقات داخل ش، بعد از -هميشه- سالم بودن خونواده م تنها چيزيه كه از ته ته ته دلم ميخوام..ميفهمى منظورم رو؟
پ.ن ٢: دوست ندارم بخوابم..كى ميدونه كه چقدر ميترسم ازينكه بدون وداع با عزيزانم باقى عمرم رو از دست بدم؟
چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 125