اوجِ نيازم بهش وصف نشدنىِ..

ساخت وبلاگ
ميدونى، دوست داشتم يك جاىِ امنى پيدا ميكردم، بعد مامانُ باباُ اميرعلى رو ميفرستادم اونجا..ميدونى من فرق دارِ قضيه م، وقتى كه به هيچ جايى دلبستگى ندارى، نبايد هم هيچ جايى ساكن بشى، نه..؟ 

كاشكى يك كمى بزرگ تر بودم، اونوقت خيالم كه از مامان اينا راحت ميشد، كوله م رو برميداشتم و گم ميشدم بينِ پيچُ خمِ كوهُ كمر..دوست ندارم آدمِ موندن باشم..

پ.ن: يادِ فلوكس واگنِ رويايى م افتادم..ميدونى، رنگ ش زردِ و كرم..شايد اين فلوكس واگن و مشتقات داخل ش، بعد از -هميشه- سالم بودن خونواده م تنها چيزيه كه از ته ته ته دلم ميخوام..ميفهمى منظورم رو؟ 

پ.ن ٢: دوست ندارم بخوابم..كى ميدونه كه چقدر ميترسم ازينكه بدون وداع با عزيزانم باقى عمرم رو از دست بدم؟ 

چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 125 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:10