پ.ن: بيا واقع بين باشيم، اگه شلوغى آ حتى امروز هم تموم شن، نميتونيم كه به شرقىِ غمگين برسيم..ميتونيم آ، ولى با وجودِ پدرِ راهِ دورِ سآرا و مادرِ اَبَر نگران من نميرسيم در حقيقت..
پ.ن ٢:ميدونى، فكر كنم كه هر روز تا دوزخ رفتن و برگشتن براى من لذت بخش تر خواهد بود تا مراجعه به مطب دكتر :(
پ.ن ٣: وقتى كه دكتر از دوست هاىِ مادرت باشه تو مجبورى با لباسى كه مادرت دوست داره برى مطب، با يك پيراهنِ جلوبازِ بلندِ خاكسترى-مشكى با يقه ى دو تكه اى كه چندان هم بى شباهت به لباسِ خآنم هاى دوره ى رنسانس نيست..خداوندگارا..اگر به من باشه يكدونه از لباس هاى هزارُ يك رنگِ قشنگ م رو با اين مدل هاى خيلي ى غيرِ دخترونه عوض نميكنم م :))
پ.ن ٤: كى ميدونه آخه كه من چقدر دوست دارم اين خانم هاى ٦٠-٦٥ ساله اى رو كه هنوز هم ناخن هاى بلندشون رو لاكِ مسى ميزنن :)
چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 135