پ.ن: ميدونى، فكر كنم اگه بابا، باباىِ من نبود و من رو با فيلمهاى كيميايى و مهرجويى و كتابهاى جلال و بزرگ علوى بزرگ نميكرد، من هيچوقت يكى از اين آدم ها محسوب نميشدم..
پ.ن ٢: تنها ديدنِ "قدم زدن با اسب"، شايد بزرگ ترين چيزى باشه كه دلم ميخواد، نمايشى كه راوىِ عشقى از سال ٥٤ هست رو نبايد با كسى ديد..
پ.ن ٣: غم انگيزِ فكر كردن به سالهايى كه تنها تصويرت ازشون نوشته هاى كتاب ها ن و آهنگ هاى پلى ليست ت و خاطرات پدرت، سالهايى هيچ تجربه شون نكردى..
پ.ن ٤: حالتِ چشمهاى بابا رو دوست دارم وقتى كه به كتابخونه م نگاه ميكنه و به آلبوم هاى فرهاد و فيلمهاى كيميايى، اينى كه به يادِ گذشته ميندازم ش رو دوست دارم :)
پ.ن ٥: دوست دارم اين ادبياتِ غنى مون رو، ادبيات تنها چيزىِ كه همواره من رو شاد نگه ميدارِ، اينكه خوندنِ نرمِ يك شعر ميتونه اينهمه دلپذير تر از ابرازِ محبت فيزيكى واقع بشه، لطيف ترينِ..
چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 141