چقدر ميشد همه چيز فرق كنِ..

ساخت وبلاگ
نميدونم..از چىِ امروز بگم..؟ از قشنگىِ تجريش و بازارهاش يا چاىِ كنارِ پياده روىِ وليعصر؟ يا شايد هم از راه رفتن هاى پيوسته و تمام نشدنى؟ يا شايد هم غمِ بچه هاى قد و نيم قدى كه امروز به وفور جلوى چشمم بودن..در حال اسپند دود كردن، فال فروختن و شيشه پاك كردن..؟

آكواريوم رو ببينيد، اگر آدمى هستيد كه تا به حال شده كه شيفته ى كسانى شيد كه هرگز نديديدشون، نشناختيدشون، و فقط با روحشون در ارتباط بوديد..ببينيد و اشك بريزيد و لذت ببريد..ولى اگر نه، حتى طرف ش هم نريد..چراكه اين دقيقا اصلى ترين علتِ تفاوت بازخوردها حينِ اجرا بود بود بين كسانى مثل من و سآرا..كه من اشك ريختم و با دلى دردناك به تماشا ى اين كار پرداختم و تحسين كردم و همزاد پندارى و سآرا، كلافه وار اطراف رو نگاه ميكرد و انتظارِ اتمامِ كار رو ميكشيد..

پ.ن: حال بد ترينم..چطور ميشه خون گريه نكرد براى دختر بچه ى هفت ساله اى كه با روپوشِ صورتى اى كه به تنش زار ميزنه توى اون سرماى مرد افكن كنار ترازو يا كنارِ داربست روى زمين نشسته و مشق هاش رو مينوسه؟ چطور ميشه نمرد از خجالت  نگاهِ آكنده از غم و دردِ مردِ ميانسالى كه دستت ميگيره و بين شالهاى بافتنيش فرو ميبره و ميگه "ببين دخترم، ببين چقدر گرمه..يكدونه بخر ازشون، ١٠ تومنن"..كه وقتى ميبينه پول نقد ندارى و بايد از مغازه ى روبه رويى بگيرى با وجودِ همه احتياج ش، شال رو ميده به دستتُ با لبخند ميگه "بيا دخترم، ببرش، پولشو نيُوردى هم نيُوردى، بهت ميومد"..

پ.ن ٢: دوست دارم اينى رو كه دخترِ نآزپرورده اى نباشم، كه برم توى شهر و ببينم و اين همه درد رو و براى تك تك شون من هم درد بكشم و اشك بريزم و بعد برگردم خونه..اينطورى كمى حالتِ انسان بودن بهم دست ميده..

پ.ن ٣: كاش كسى بود كه ميفهميد اندازه ى واقعىِ اين همه غمى كه روى دلم چمباتمه زده رو، كه از بينِ پلكهام بيرون ميريزه و خيسُ خيس ترشون ميشه..كاش قابلِ فهم بود جنسِ اين غم..

چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 131 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52